start
امید برج ساز و قطار ساز میشود
ما اهواز زندگی میکنیم شما آبادان بخاطر همین مامانت همیشه با واتساپ عکساتو برام میفرسته . این عکسایه پایینو مامانت بهت گفته وایسا ازت عکس بگیرم که برا دخترخالت بفرستم که برای من بفرسته تو هم این ژستارو واسم گرفتی ...
نویسنده :
دخترخاله
23:46
امید و جوجه
بابات یه دستگاه جوجه کشی خریده و این جوجه ها از همون دستگاه تولید شدن تو این عکس جوجه رو شونه ات نشسته ...
نویسنده :
دخترخاله
23:29
بدون عنوان
شیطونیهای امیدخان
جمعه صبح که بیدار شدی داداش رضا هنوز خواب بود تو هم رفتی پریدی رو داداش رضا و هی رو داداش رضا بپر بپر کردی و به زور بیدارش کردی که پاشو منو با کامپیوتر بازی بده دست از سر این داداش رضا برنمیداری ..نمیذاشتی درس بخونه که مجبور شد بره تو یه اتاق دیگه بشینه و درو قفل کنه و مجبور شدن بهت بگن داداش رضا رفته مدرسه چون همش گریه میکردی و میخواستی که باهات بازی کنه ...
نویسنده :
دخترخاله
0:18
امید
پ نجشنبه اومدیم خونتون و جمعه که میخواستیم برگردیم تو سوار ماشینمون شدی و میخواستی با ما بیای اهواز و برا مامانت بای بای میکردی. بهت میگفتیم مامانت نیومده میگفتی اشکال نداره بعدا میادو بعد هم به زور از ما گرفتنت و بردنت چون نمیخاستی بری و همش میگفتی بریم اهواز ...
نویسنده :
دخترخاله
23:57